کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت هر کس آن را پيدا کند جايزه میگيرد؛ کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد.
تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد.
کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟
کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم.
حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است…
یک دیدگاه بنویسید