در مراحل رشد فرزندان، دو دوره وجود دارد که آنها احساس استقلال و بزرگ شدن میکنند، وجودشان منفک شده و در مسیر شکل گیری، متوجه خود و توانمندی خودش میشود.
1) از حدود ٢ سالگی، این واژه را دیگه زیاد میشنویم: خودم …..، خودم….
2) دوره دوم نوجوانی، این حس استقلال پررنگتر شده و وارد دوره جدیتر و واقعیتری میشود.
در دوره اول این استقلال بیشتر رنگ و بوی جسمی و متمرکز بر رفتار بود ولی در نوجوانی متمرکز بر تفکر، استدلال، اندیشه، فهم و درک میشود.
این جملهها رو زیاد میشنویم، شما حالیتون نیست، شما متوجه نمیشوید، شما چه میدونید؟
گاهی هر دوی این مراحل والدین را میترساند و فکر میکنند همه زحمتشان برای تربیت فرزندشان به باد رفته (او بیادب و بیتربیت و لجباز شده) گاهی حتی احساس خجالت میکنند و میگویند: باید کاری کرد، باید قدرتی نشان داد، باید به او بفهماینم، باید بزرگتر کوچکتری را بهش بفهمونیم!
نه مادر عزیز و پدر گرامی …
فقط کافیست حس استقلال او را درک کنید و دلگیر نشوید چون فرزندتان در مسیر استقلال شدن قرار دارد و مراحل رشدش را طی میکند، همانطور که خودتان طی کردید، همانطور هم فرزندان آنها طی خواهند کرد.
این متمایز شدن را به فال نیک بگیرید و بپذیرید؛ و دقیقا مذاکره کردن یعنی همین! یعنی شما هویت جدید و مستقل فرزندتان را پذیرفتهاید و به عنوان یک انسان مستقل و جدا با او به مذاکره نشستهاید و برای تصمیمی که قبلا کامل در اختیار شما بوده چانه زنی میکنید.
حالا او مخالفت میکند و نظر دیگهای دارد. این اتفاق برای بعضی والدین حکم فاجعه را دارد.
مثلا میخواهند به مهمانی بروند و نوجوانشان میگوید:« من اون جمع را دوست ندارم و نمیام» و یا مهمان دارند و نوجوان از اتاقش بیرون نمیآید.
شما در چنین مواقعی چه میکنید؟