چرا من؟

چرا من؟

مدام در گوشم زمزمه می شد:

چرا من؟

وقتی برای استقبال از مراجعه کننده ام بلند شدم و در را باز کردم، در کمال شگفتی و تعجب مراجعی را دیدم که: 

  • جای زخم هاو رنج های زیادی بر چهره داشت رنج  های تازه و کهنه،  عمیق و سطحی، کوچک و بزرگ بسیاری داشت.
  • چشم هایش بسیار نگران و اشک آلود, ولی کنجکاو و دقیق بود.
  • دستانی پر،  ولی دامنه حرکتش کمی محدود شده بود.
  • لبخندی از سر صدق و صفا داشت.
  • می شد پرواز افکارش را دید که سعی در متمرکز کردن آن داشت.
  • کوله بار بزرگی از رازها بر دوشش داشت.

شروع به صحبت کرد، هرچند انگار نیازی به کلام نداشت.
انگار کاملاً وجودش و رنجش را درک می کردم. می‌توانستم  امید و  شفقت اش را حس کنم که انگار از اعماق وجودش نور رضایت و آرامش ساطع می شد.

سوال مهمش این بود:

  • چرا من؟!
  • چرا من باید در چنین شرایط سختی باشم؟!
  • چرا من باید چنین سرنوشتی داشته باشم؟!
  • تا کی باید چنین شرایطی را تحمل کنم؟!

گفتم رنج ها سه دسته اند.

دسته اول: رنج هایی هستند که باید آنها را تغییر بدهیم.
دسته دوم: رنج هایی است که هیچ چاره‌ای جز پذیرش آنها نداریم؛
دسته سوم: رنج هایی هستند که بلاتکلیف هستند و نمی دونیم که باید چکارشون کرد.
تکلیف مهم و اصلی ما در برخورد با این رنج های نوع سوم اینکه اونها رو در یکی از این دو دسته قبلی قرار بدیم (حتی شده به شکل موقت) ,
سوال تو از مدل سومیه؛ ولی به نظرم بیاریمش تو دسته دوم قرارش بدیم.

چون تو نمی توانی اونو تغییر بدی.
علت آن هم، نوع نگاه تو، فلسفه زندگی تو و افکار انسان دوستانه توست و تو به خاطر ماهیت ذاتی  تغییر ناپذیری که داری، می بایست تا آخر عمر پذیرای چنین شرایطی باشی.
اون مراجع قلب من بود.

نیلوفر آبی، همراه شماست تا بهترین انتخاب را داشته باشید.